باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

اندر احوالات 12 ماهگی

سلام گل همیشه بهارم..امیدوارم خوب خوب باشی..ببخش منو که کم میام بنویسم..هروقت مادر شدی درکم میکنی... از این ماهت هرچی بگم کمه..ماشالله شیرین کاریهات زیاده..اول از همه باید بگم که اولین سال تولدت رو نتونستیم جشن بگیریم آخه شما بیمرستان بستری بودی به علت تب و تهوع..از اون روزا هیچی نمیگم آخه همش عذاب بود و عذاب..خدارو شکر خوبی..14 مهر واکسن یک سالگیت رو زدیم که خدارو هزاران بار شکر اذیت نشدی..وزنت 9/5 بود و قدت 74 الهی دورت بگردم که روز به روز داری بزرگتر میشی.. حالا بگم از  پیشرفتهات کلملتی که میگی: جیک جیک(هرجا پرنده یا مرغ و جوجه ببینی میگی) ادی(علی)اگه بخوای بلند شی یا از مانعی که جلوی پاته عبور کنی این کلمه رو میگی باب...
29 مهر 1393

آغاز بودنت مبارک

امروز خورشيد درخشان‌تر است و آسمان آبي‌تر نسيم زندگي را به پرواز مي‌کشد و پرنده آواز جديد مي‌سرايد امروز بهاري ديگر است در روز تولد مهربان‌ترين در ميلاد کسي که چشمانم با حضورش باراني است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به ميهماني آسمان خواهم برد جشني براي ميلادت بر پا خواهم کرد تمامي گلها و سبزه‌ها در ميهماني ما خواهند سرود اي مهربان‌ترين آغاز بودنت مبارک تمام زندگيم تولدت مبارک   ...
14 مهر 1393

یک سال به سرعت یک آن گذشت

روز میلاد تو باران آمد روز میلاد تو بود که هوا بوی شبنم و شقایق می داد و خدا می خندید عطر یاس از در و دیوار هوا می پاشید و نسیم از تو بشارت می داد باد بر پنجره پا می کوبید زلف افشان را بید در مسیر تو پریشان می کرد هر کجا سروی بود به تواضع سر راه تو بر پا می خواست تاکها با تو تبانی کردند غوره ها از تپش قلب تو انگور شدند سرکه ها را خبر آمدنت شیرین کرد برگ ها از سر تعظیم تو می رقصیدند و خزان در قدم شاد تو نقاشی کرد و به تر دستی استاد ازل شعبده ای بر پا بود گوشها منتظر اولین گریه ی شیرین تو بود چشمها منتظر اولین ساغر سیمای تو بود روز میلاد تو باز مثل همواره خدا حاضر بود...
14 مهر 1393
1